این گفت و گویی است متفاوت با جواد نکونام؛کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران که در یکی از شب های بارانی اسفند ماه 91 به هتل آزادی آمد و از تقریبا 20 سال فوتبال بازی کردنش گفت.سالهایی که پر بوده از غرور،افتخار،شادی و البته ناکامی.دراین "عکس،مصاحبه" نکونام وقتی با عکس های خاص روبرو می شد برای چند ثانیه سکوت می کرد و بعضا تک کلمه ای جواب می داد.اوج بغض او زمانی بود که بارگاه حضرت عبدالعظیم را نشانش دادیم.
جواد برای ثانیه ای به عکس خیره شد و گفت:«عشق و زادگاه.»بیان همین دو کلمه حرف های زیادی را در خودش نهفته داشت.بازیکن استقلال با نشان دادن هر عکس گاهی می خندید و گاهی هم می گفت:«بزن عکس بعدی.»نکونام حرف های زیادی در سینه اش داشت که بعضی از آنها را با تماشای این عکس ها بیرون ریخت،اما ترجیح داد بقیه حرف ها را هم در دلش نگه دارد و در یکی از روزهای سالهای آینده؛زمانی که از دنیای فوتبال خداحافظی کرد در مورد آنها حرف بزند.

آنهایی که من را از بچگی می شناسند می دانند که اگر پدرم نبود من فوتبالیست نمیشدم.خیلی از روزها نمی خواستم بروم سر تمرین اما پدرم بود که من را مجاب می کرد و خودش با من می آمد.من بازی های استقلال را به همراه پدرم می رفتم شیرودی.پدرم وقتی استقلال گل می زد من را پرت می کرد بالا.او خودش هم در جوانان شاهین فوتبال بازی کرده.با محمد آیینه چی و اکبر رستمی هم بازی بوده است.در مورد پدر نمی شود حرف زد.من این قدرت را ندارم.
|